قاسم صرافان با ایباتی شنیدنی، درد و دلهای «جَون» غلام امام حسین (ع) را روایت کرده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی ، قاسم صرافان شاعر آیینی نامآشنای کشور مهمان ویژه برنامه "تکیه تسنیم" بود که به مناسبت ماه محرم از منتشر میشود.
او به مناسبت روز چهارم محرم، شعری را به حضرت "جَون"، غلام امام حسین علیه السلام که در واقعه کربلا به شهادت رسید، تقدیم کرده است.
جَون از شهدای واقعه کربلا است. او فردی سیاهپوست اهل نوبَه (منطقهای در آفریقا) و غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلب بود که امام علی(ع) او را خرید و به ابوذر بخشید. او تا زمان وفات ابوذر (سال 32 قمری) در ربذه همراه او بود و سپس به نزد امام علی(ع) برگشت و در کنار اهل بیت ماند. گویا او در تعمیر و آماده سازی اسلحه مهارت داشته و در نقلی از امام سجاد (ع) آمده است: شب عاشورا جون در چادر امام حسین(ع) بود و شمشیر او را آماده میکرد.
روز عاشورا امام حسین (ع) جون را از رفتن به میدان بازداشت و بیعتش را از او برداشت، ولی او خطاب به امام گفت: «به خدا سوگند هرگز از شما جدا نمیشوم تا خون من با خون شما درآمیزد».
در زیر فیلم شعرخوانی قاسم صرافان و متن شعر او را از نظر میگذرانید:
در روزگار طلایی "شعر آیینی" هستیم/ معارف عاشورایی، از طلیعه شعر فارسی پس از اسلام وجود داشته است
تا پیشکش کنم به جز این سر نداشتم
رویم سیاه تحفه بهتر نداشتم
شرمنده بودم از بدن نامعطرم
نزدیک تو اگر قدم برنداشتم
عشق من و تو، زاده زهرا شنیدنی است
با یک کلاف هم دل یوسف خریدنی است
پیش تو ایستادم و خواندم به زیر لب
خال سیاه بر رخ زیبا چه دیدنی است
گفتی برو چگونه رهایت کنم حسین؟
آوردهام سری که فدایت کنم حسین
گیرم قبول کردم و رفتم، بدون تو
میمیرم آن دمی که هوایت کنم حسین
قلبم تو را صدا زده از پشت جوشنم
بنگر فقط به عشق تو شمشیر میزنم
با تو نشستهام که چو کوهی ایستادهام
تنها کنار توست که حس میکنم منم
حبُّ الحسینیم، شدهام مست مست مست
ای وای اگر که تیغ بیفتد به دستِ مست
کِی دست روی دست گذارد در امتحان
تا پای مرگ پای رفاقت نشسته مست
هر چند ماه میشود اینجا فدای تو
بگذار جُون جان بدهد پیش پای تو
خونم سیاه نیست، ببین سرخ شد زمین
بر روی خاک شاخه گلی شد برای تو
من بنده ات؟ نه عاشقِ در بند گیسویت
شد آفتاب عاقبت این سایه پهلویت
در خواب دیده جُون تو را بارها ولی
در خواب هم ندیده سرش را به زانویت
دیگر چرا برای غلامت دعا کنی؟
وقتی که درد را به نگاهی دوا کنی
واجب نبود دست کشی روی صورتم
وقتی که خاک را به نظر کیمیا کنی
هوش از سر بنی اسد امشب پریده است
یک قطره عطر سیب به خونم چکیده است
جای تعجب است درخشیدنم مگر؟
دستی حسین بر سر و رویم کشیده است
انتهای پیام/